گل کرد ردپای کسی که به یمن او |
با یک گل شکفته زمستان، بهار شد |
مردی رسید با سبد نور از بهشت |
نوری که شهد و شربت و سیب و انار شد |
پس برتن کویر و در انبوه تشنگان |
شهدی چکاند و خاک کویر آبشار شد |
از سیب و از انار به هر جاهلی خوراند |
علمش شکفت و عالم دهر و دیار شد |
بر سستی فلاسفه و هر چه که حکیم |
دستی کشید و سستیشان استوار شد |
در انجم جبر که نوری دمید، جبر |
ذره ذره ذوب شد و اختیار شد |
در دشت علم، هرچه غزال رمنده بود |
با تیر آسمانی فکرش شکار شد |
مردی که چشمش آینه کائنات بود |
چشمی که هر که دید، دلش بی قرار شد |
اما چه حیف! دوره آیینه هم گذشت |
چرخید چرخ و نوبت گرد و غبار شد |
از دست روزگار به یک باره آینه |
افتاد و وقت واقعه احتضار شد |
سرودهی : مهدی زارعی
طبقه بندی: امام صادق(ع)
نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 88 اسفند 12 توسط
صادق | نظر بدهید